...
ما میدانیم صاحبخانه
قبل از ابتلاء به بیماری قلبی
با همسایهها سخن از شکوفههای گیلاس میگفت.
سخن از روزهای تابستان
که عمر برای ادامهشان کافی نبود.
صاحبخانه همیشه تنها سفر میرفت
در این سفر هم میخواست تنها برود
ما همیشه دیر میرسیم
این بار زود رسیدیم
در تاریخ عمر ما و همهی آمبولانسها
این نخستین بار است
که ما زود رسیدیم
...
[احمدرضا احمدی]
هر وقت شعری از استاد(به معنای واقعی کلمه) احمدرضا احمدی می خونم نمی دونم چطوریه که صدای گوش نواز شاعر هم در ذهنم طنین انداز میشه و این یعنی لذت چندباره...
موافقم. برای من هم سالها اینگونه بود. تازگیها دارم با وجه شاعرانه احمدی بیشتر آشنا میشوم. میدانم که خیلی دیر است.